عالَمی دگر... | ||
ابتدا پست ثابت مطالعه شود قسمت پنجم آشنایی مورچه با پرنده «دِبسی» و شنیدن ذکر او
ناگهان چشمش به «دِبسی»ی فتاد از تکلم های او گردیده شاد باید او مقصود من باشد، بلی او سخن ها دارد و لفظ جلی سوی او رفت و سخن هایش شنید لیکن او در حیرت مورک، مزید دِبسیک می گفت: « معبودم توئی خالق و معبود و مقصودم توئی یاربّا! معبود من غیرت مباد ما همه شیر عَلَم، بودِ تو، باد» مورک بیچاره گفت: «مقصود من! با که می گویی؛ که ای معبود من؟ تو خودت مقصود و معبود منی؟! هم امید و هم تو مسجود منی!!» دِبسیک غرید کای مور پلید این سخن ها از کجا آمد پدید؟ گفتش او را: در خموشان تو کلیم گفته ام، ربی تو شاید ای کریم! ادامه دارد.... [ پنج شنبه 92/4/6 ] [ 11:57 صبح ] [ حبیب ]
|
||
[ طراحی : روز گذر ] [ Weblog Themes By : roozgozar ] |